وولک یکی از پرطرفدار ترین سایت ها برای کودکان ات که در آن
یک دختری در جنگل همراه مادرش زندگی می کرد و به خاطر شنل قشنگی قرمزی که داشت به دختر کوچولو می گفتند شنل قرمزی . یک روز مادر بزرگ اش مریض شد و مادر شنل قرمزی کار زیادی داشت ونتوانستبه مادر بزرگ سری بزند مادرشنل قرمزی فکری کرد و گفت من خوراکی ها را آماده می کنم وتو اینهارا برای مادربزرگت ببر و شنل قرمزی گفت باشه سبد و شنل اش را برداشت خدا حافظی کرد و رفت.یکدفه شنل قرمزی نگاهش به گل های قشنگ افتاد وگل ها را چید وخواست بره که آقا گرگه سر راهش رو گرفت آقا گرگ گفت:با این عجله کجا می ری؟ توی دستت چیست؟ شنل قرمزی باترس گفت:خوارکی.می خواهم ببرمشان به خانه مادر بزر گ ام.آقا گر گ یک نقشه سرش افتاد وگفت باشه.ترس نمی خواهم تو را بخورم. برو. گرگه باخودش فکرکرد گفت خب من خانه ی مادر بزر گ شنل قرمزی می دانم کجا است الان زود میروم به خانه ی مادر بزرگ حرکت کرد سمت خانه رسید و در زد مادر بزرگ گفت:شنل قرمزی بیا در باز است بیا بفرما نوه ی قشنگم بیا تو و آقا گرگ پرید و مار بزرگ را خورد و سریع رفت لباس های مادر بزرگ راپوشید و بعد از چند دقیقه شنل قرمزی امد و . برای خواندن ادامه داستان به وولک مراجعه فرمایید .
شنل ,قرمزی ,مادر ,قصه ,جدید ,خانه ,شنل قرمزی ,مادر بزرگ ,کرد و ,آقا گرگ ,برای خواندن ,وولک مراجعه فرمایید ,برای خواندن ادامه
درباره این سایت